|
زیست شناسی
زیست شناسی دریچه ای به خداشناسی
| ||
|
خوب یادم میاد که یه عده اومده بودن و ادعا میکردن برای ابراز همدردی اومدن و از همه مسخره تر این بود که میگفتن ما رو هم تو غم خودت شریک بدون .حالم ازشون ........ چطور میتونستن همچو ادعایی بکنن ! قیافشون که داد میزد خیلی خوشحالن! مگه میشه آدم به مراسم عزای کسی بره وبگه ناراحته اون هم خیلی زیاد ، ولی معلوم نبود چند ساعت جلوی آینه وایساده بود و خودشو بزک کرده بود با خودم فکر کردم اگه مراسم پدر خودشم بود همینجوری میشست تو عزا ! چطور شرم نکرد وبا این قیافه اومد تو جمع عده ای که عزادارن ! فکر نکرد با این تیپ وقیافه دل منو که ادعا میکرد واسه خاطر من اومده بود چقدر شکسته!؟
خدا میدونه چقدر از این کارش دلم به تنگ اومد. دیگه دلم نمی خواست ببینمش .چه برسه به اینکه صداشو بشنوم .چند مدتی از این ماجرا گذشت وهمه چیز از یادم رفته بود .محرم از راه رسید و به دنبالش عاشورا .مثل هر سال صبح ساعت 7ونیم رفتیم روضه و حدودای ساعت 10 ونیم بود که راه افتادیم به سمت گلستان شهدا و دیدار اهل قبور . تو مسیر ، تو خیابون دسته های عزاداری یکی بعد از دیگری روونه بودن این خیل عزاداران که اینطور در عشق سرور وسالار شهیدان بر سر وسینه میزدن و یاد اسیری عمه ی سادات و اسیری خاندان پسر پیغمبر، و ترس و هراس طفل صغیر امامم تو ذهنم مجسم شد وبی اختیار اشکم سرازیر شد دلم به درد اومد .سیل اشک مجالم نمیداد به زحمت جلومو میدیدم . چشمامو که پاک کردم زنان ودخترانی رو دیدم که به ظاهر اومده بودن که اونها هم عرض ارادت به امامشون بکنن ! بی اختیار یاد مراسم پدرم افتادم .آه از نهادم بلند شد گفتم ای وای من که کسی نبودم واز این قیافه ها تومراسم پدرم اینقدر دل آزرده شده بودم و میگفتم چطور این بی شرمها اینجا اومدن؟ یعنی اینها تو این مراسم نمیدونن به تسلیت گویی کی اومدن!؟ نمیدونن چه دردی به دل حضرت زهرا میکنن؟! پس امام زمان چی ؟! آه و واویلا از این مصیبت !!!!.....
موضوعات مرتبط: حرف دل [ جمعه ۱۹ آذر ۱۳۸۹ ] [ 22:0 ] [ شکوفه ]
|
||
| [ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] | ||